چند روزی بود که امتحانات سال چهارم هنرستان را پشت سرگذاشته بودم و با بسیج که در خیابان مهدی یزد بود همکاری داشتم اعلام کردند هر کسی بخواهد می تواند به مأموریت غرب کشور اعزام شود. من موضوع را با مادر و پدرم مطرح کردم که تعجب کردند و گفتند دیوانه شده ای؟! جون من تصمیمم را گرفته بودم آنها هم درنهایت رضایتشان جلب شد لذا قریب بیست نفر پاسدار و بسیجی با یک مینی بوس ازسپاه یزد به سمت تهران جهت اعزام حرکت کردیم.